شب و دلتنگی های من...

دل نوشته های پسر حوا دختر آدم...

شب و دلتنگی های من...

 

 

آخ که اگه بدونی چقدر دلتنگتم...

عزیزم این دوری و این فاصله ها داره من و از بین می بره... این چه

حسیه که از این فاصله دور از دلت به دلم جاری میشه مثل یک نسیم

دلتنگی و بی قراری وجودم و زیر و رو می کنه

اگه بدونی چقدر بی تاب توام

دل تنگ چشمای پر عشقت

دلتنگ دستهای پر مهرت

گرمای تنت که بی قرارم می کنه...

نزدیک ترین کسم شده غم عشقت روزا با هم حرف می زنیم درد دل

می کنیم اون از تو می گه من از تو میگم عاشق میشیم دلتنگ میشیم

اشک می شیم بارون میشیم می باریم ...

کم کم دارم می شم مثل اون عاشقای دیوونه و تنها...

آخرش بخاطرت سر به بیابون می گذارم پرسون پرسون می رم تا

نشونیت و پیدا کنم از غریبه و آشنا پیر و جوون نشونیت و می گیرم

و میام تا پیدات کنم ...

عزیزترینم می دونم که یک روز میاد که دیگه نمی تونی بیای پیشم 

اگه یک روزی روزگاری دلت گرفت از نامردیها دلشکستگی ها

تنهایی ها ... بدون اینجا توی این شبهای تاریک یک نفر همیشه

اینجا منتظرت می مونه و نشسته تا بیایی ... بدون اینجا همیشه یکی

هست که می تونی سر روی سینه اش بگذاری و آروم بگیری... یکی

که همیشه عاشقته و عاشقت می مونه

 

می دونی از عشقت دارم ذره ذره آب می شم و می چکم ... آخ که از

عشقت مردن چقدر خوبه...

 

دلم هوای گریه داره

ببار آسمان به حال زارم

ببار

ابر سیاهی بغض فرو خورده ای داره

ببار آسمان

به حال زارم ببار

امشب صد نفس غم دارم

به حال زارم گریه کنید

 دل عاشقم دیگه طاقت نداره...

 





+ نوشته شده در  پنج شنبه 1 خرداد 1390برچسب:,ساعت 11:32  توسط پسر حوا و دختر آدم